مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : سه شنبه 93/1/19
نظر

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی (سایت : پرتو ثقلین)، بخشی از سخنان آیت‌الله مدرسی یزدی، از فقهای شورای نگهبان که صبح امروز در جلسه درس خارج اصول انجام گرفت، به شرح ذیل است:

 برخی نکات وجود دارد که به نظر می‌رسد تذکّر آن برای مردم و دولت ضروری است. گاهی در جامعه شرایطی پیش می‌آید که چاره‌ای جز فداکاری و ایثار جامعه‌ متدیّن و ارزشی نیست و مؤمنین باید برای حفظ اسلام و مسلمین، جان و مال خود را نثار کنند، هر چند افراد غیر متعهّد و غیر ملتزم به اسلام و احکام اسلامی چنین عملی را انجام ندهند و فقط از فداکاری‌های مالی و جانی گروه متدیّن بهره‌مند شوند.

این فداکاری‌ها و ایثار برای مؤمنین در برخی موارد گریزناپذیر است هرچند دارای بعض عوارض منفی برای آنان باشد.

امّا اگر ممکن باشد که به اهداف اسلامی رسید و گرفتار چنین عوارض منفی برای جامعه‌ متعهّد و ملتزم نشد، طرّاحان و برنامه‌ریزان نباید به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی کنند که عوارض منفی فقط به جامعه‌ ارزشی متوجّه شود.

از جمله مصادیق این موضوع، کیفیت پرداخت یارانه‌ها است. این‌که نظام پرداخت یارانه‌ها در کشور ما می‌بایست تصحیح می‌شد، بر افراد آگاه به مسائل اقتصادی و اجتماعی واضح است و بیش از بیست سال است که این مطلب را تذکّر داده و در کنفرانس اقتصادی آستان قدس رضوی بیان کردم و فی‌الجمله در بعض مجلّات نیز به چاپ رسید.

امّا به نظر می‌رسد روشی که الآن برای توزیع یارانه‌های نقدی دنبال می‌شود محذور فوق را دارد؛ زیرا پرداخت یارانه عمدتاً بر خود‌اظهاری افراد متکی است و راستی‌آزمایی در مقام عمل کارایی لازم را ندارد و در نتیجه توان اقتصادی مجموعه افراد غیرملتزم به احکام اسلام و نظام جمهوری اسلامی افزوده می‌شود و توان اقتصادی ملتزمین کاسته می‌گردد.

نکته‌ مطلب هم در این است که با درخواست دولت و تأیید مراجع عظام، افراد متدیّن که مشمول ضابطه‌ پرداخت یارانه‌ها نیستند، از دریافت آن انصراف خواهند داد و در مقابل افراد غیر ملتزم و آن‌هایی که ارزشی برای کلمات مراجع و دستورات دولت قائل نیستند، تا بتوانند از گرفتن یارانه‌ها دریغ نمی‌کنند و چه بسا به طور رسمی و یا غیر رسمی از طرف رهبران سیاسی و یا دینی خود تشویق به گرفتن یارانه به هر وجه شوند، چنا‌نچه این امر در قضیه‌ کنترل فرزند اتّفاق افتاد که بسیاری از متدینین و ملتزمین توصیه‌های برخی مسئولین وقت را جدّی گرفتند و در مقابل غیر ملتزمین نه تنها این توصیه‌ها را جدّی نگرفتند بلکه در جهت عکس عمل کرده و به دعوت رهبران سیاسی و دینی خود بر تکثیر فرزند پاسخ مثبتِ جدّی دادند که نتیجه‌ آن تغییر فاحش ترکیب جمعیت عمدتاً به نفع غیر ملتزمین به احکام اسلام و نظام جمهوری اسلامی است.

اکنون نیز با توجه به این‌که درآمدهای حاصل از تجارت‌های غیر قانونی از جمله قاچاق حامل‌های انرژی و نیز قاچاق مواد مخدّر در اختیار گروه‌های غیرملتزم است، اگر یارانه‌های نقدی نیز به آن اضافه شود و از جامعه‌ ملتزم به دلیلِ مذکور در فوق گرفته شود و با توجه به این‌که مالیات نیز عمدتاً از ملتزمین اخذ می‌شود و پرداخت وجوه شرعیه نیز اختصاص به آنان دارد، توجَه کنید که چه تغییر فاحشی در دراز مدَت در آرایش اقتصادی کشور رخ می‌دهد  و مخصوصاً با نظر به این‌که بالا رفتن قدرت اقتصادی زمینه را برای تأثیرگذاری در سایر ابعاد اجتماعی فراهم می‌کند خدای ناکرده مشکلاتی بروز خواهد کرد و اگر به این‌ها اضافه کنیم حمایت‌های پیاپی و برنامه‌ریزی شده‌ آمریکا، غرب و دولت‌های عربی حامی تکفیری‌ها و افراطی‌های سلفی در تمام ابعاد اعتقادی، تبلیغاتی، اقتصادی و تروریستی باید این امور کافی باشد در جلب توجه مسئولین به این‌که در شرایط حاضر راستی‌آزمایی را دست کم نسبت به موارد مذکور کاملاً جدّی بگیرند و بعد از ثبوت نیاز، یارانه‌ها را به افراد پرداخت نمایند، وگرنه در غیر این صورت چه بسا موجب شود در هر ماه چند هزار میلیارد تومان از توان متعهدین و ملتزمین کاسته و بر توان افراد غیر‌ملتزم افزوده شود.

منشأ اصلی یارانه‌ها به طور مستقیم یا غیر مستقیم انفال است که مال امام علیه السّلام است و شاید مقداری از مالیات باشد که باید در آن‌چه که به مصلحت اسلام و مسلمین است مصرف شود، نه به گونه‌ای که خوشایند فلان فرد یا گروه است و بتواند در جلب آراء افراد یا نظیر آن به کار رود.

واقعاً تأسف‌بار است که مرزبانان جمهوری اسلامی با توطئه‌ها و زمینه‌هایی که همین‌‌ها فراهم می‌کنند اسیر می‌شوند و شاید بعضی شهید شده باشند و وقتی با تلاش مسئولین آزاد می‌شوند در یک زنجیره‌ی تبلیغاتیِ پیوسته از آمریکا تا تهران و قم در مطبوعات و صفحات اینترنت، آزادی آنان به رهبران مستقیم و غیر مستقیم همان‌ها نسبت داده می‌شود و آیا مثل این‌ها برای بیداری کافی نیست!؟

خداوند متعال همه را به وظایف خود آگاه و عامل فرماید؛ بمحمدٍ و آله الطّاهرین.


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : پنج شنبه 93/1/14
نظر

حال و هواى مرکز حاکمیت اسلامى به شکل دیگرى درآمده و جامه‏ ى خلافت و حکومت تن‏پوش دیگران شده بود و خلیفه‏ ى بلافصل پیامبر نیز چاره‏ اى جز تحمل محرومیت و مداراى با معماران شبکه‏ ى براندازى سقیفه بنى‏ ساعده نداشت. در حقیقت با یک لعاب مردمى راه و روش پیغمبر که متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایى کودتا مسیرهایى باید پیموده مى‏ شد و براى طى این مسیر موانعى وجود داشت که باید بدون مسامحه از پیش روى برداشته مى‏ شد.

دختر پیامبر که یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصلی ترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل براى اثبات اصالت ادعاى على بن ابى‏ طالب و نفى خواسته‏ هاى بى‏ ریشه و اساس اصحاب سقیفه بنى‏ ساعده بود. پس در باور کودتاگران چنین پایگاه خطرناکى به هیچ‏وجه قابل چشم‏ پوشى نبود.

این کانون مستند و محکم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگى قرار داشت که براى دستگاه ویرانگر کودتا تبدیل به هدف اصلى شد. خطر بزرگ این بود که نه فاطمه (س) براى خود آسایش و آسودگى طلب مى‏ کرد، نه برنامه‏ ریزان دستگاه براندازى مى‏ توانستند به سادگى از کنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار کنند. از یک سو دختر رسالت در پاسدارى از حریم امامت، اهل عفو و گذشت و کوتاهى نبود، و از سوى دیگر افکار عمومى نمى ‏توانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آراى فاطمه (س) بى ‏تفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یک خطر جدى بالقوه تهدیدکننده‏ ى حاکمیتى بود که در منظر خاندان وحى و منطق توحیدى آنها داراى وجاهت الهى و مردمى نبود.

آنچه در روزهاى آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود براى ابقا و تداوم حاکمیت بزرگان کودتا کفایت نمى‏ کرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگى فردى و اجتماعى مردم به عنوان یک استراتژى پایدار مى ‏بایست تعقیب مى‏ شد تا فرصتى براى به چالش کشیده شدن آراى بزرگان کودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنى‏ ساعده در نتیجه درک صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمى‏ آمد.

این بود که دست دسیسه و نفاق برای از میان برداشتن این اسوه بیداری به طراحی نقشه های متفاوت از جمله غصب فدک ، آتش زدن در خانه ، ضربه زدن به بازو و پهلو و در کنار آن اجبار نمودن مقام عالی وصایت پیامبر به تن دادن به خلافت خود ساخته اشان شد و در نهایت تمامی این اقدامات ظالمانه منجر به شهادت بانوی گرانقدر اسلام شد که مولاى متقیان از شنیدن این حادثه ناگوار غش کرد آب به صورت مبارکش پاشیدند چون به هوش آمد فرمود: بمن العزاء یا بنت محمد، اى دختر رسول خدا به چه کسى در این مصیبت تسلیت باید گفت، کنت بک اتعزى ففیم العزاء من بعدک؟ اى سیده النساء من اندوه و غمم را به تو تسلى مى‏دادم بعد از تو به چه کسى خود را تسلیت دهم. با اشک چشم و سوز دل اینگونه مى‏ نالید:


لکل اجتماع من خلیلین فرقة -و کل الذى دون الفراق قلیل
و ان افتقادى فاطمة بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل

میان هر اجتماعى از دو دوست فراق حاصل مى‏شود، و اساساً کم اتفاق مى‏افتد که بین دوستان جدایى نیفتد.
گم کردنم فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا (سلام‏ اللَّه‏ علیهما) بهترین دلیل بر این است که دوست براى انسان نمى‏ ماند.


آرى خلیفه بر حق پیامبر ، علی ابن ابی طالب (ع) پیکر مطهر حضرت زهرا علیهاسلام را غسل داد و کفن کرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر غفارى و سلمان فارسى، بریده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تنى چند از بنى‏ هاشم بر پیکر مطهر آن بانو نماز خواندند .
على علیه‏ السلام سپس آن پیکر نورانى را به خاک سپرد و در کنار قبر آن بانوى پهلو شکسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود: یا ارض استودعتک ودیعتى. هذه بنت رسول‏اللَّه فنودى منهایا على انا ارفق بها منک فارجع ولاتهتم
اى زمین امانتم رابه تو مى‏سپارم این دختر رسول خداست...

نفسى على زفراتها محبوسة -یالیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فى الحیوة و انما -ابکى مخافة ان تطول حیاتى

در هجران فاطمه نفسم در سینه‏ام محبوس است اى کاش جان من با نفسم بیرون مى‏آمد.
اى فاطمه بعد از تو خیرى در زندگانى نیست فقط گریه‏ام براى این است که مى‏ترسم عمرم پس از تو طولانى شود.


صبح آن شبى که حضرت زهرا علیها سلام غریبانه به خاک سپرده شد به نقل سپهر در ناسخ :  ابوبکر و عمر و گروهى از مهاجر و انصار بر در سراى على علیه‏ السلام گرد آمدند تا به قول خودشان در تشییع جنازه حضرت زهرا علیهاسلام شرکت کنند ، مقداد بن اسود به آنها گفت: فاطمه را دیشب به خاک سپرده‏ اند! عمر به ابوبکر گفت: الم اقل لک انهم سیفعلون : به تو نگفتم که اینها چنین خواهند کرد؟ و به دنبالش گفت: لا تترکون یا بنى‏ هاشم حسدکم القدیم لنا ابدا.

اى بنى‏ هاشم این حسادت دیرینه را در مورد ما هیچگاه ترک نمى‏ کنید... واللَّه لقد هممت ان انبشها فاصلى علیها. به خدا سوگند هر آینه او را از قبر بیرون آورده و بر وى نماز خواهیم خواند!

فقال على علیه‏ السلام واللَّه لو رمت ذاک یابن صهاک لا رجعت الیک یمینک لئن سللت سیفى لا اغمدته دون ازهاق نفسک.

پس على علیه‏ السلام فرمود:
اى پسر صهاک ! به خدا قسم اگر چنین قصدى کنى دست راست تو به تو بازنگردد یعنى دستت را قطع خواهم کرد چه اگر شمشیر از نیام برآورم تا خون تو نریزم در غلاف قرار نمى‏ دهم و در بعضى از روایات آمده على علیه‏ السلام او را گرفت و سخت بر زمین کوبید و فرمود: اى پسر کنیزک سیاه خلافت که حق من بود از من گرفتید و من به خاطر این که مردم از دین خدا برنگردند از حق خود گذشتم ... فوالذى نفس على بیده لئن رمت و اصحابک بشى‏ء من ذلک لاسقین الارض من دمائکم. به خدایى که جان على در دست او است اگر تو و اصحابت قصد قبر فاطمه کنید زمین را از خون شما سیراب مى‏ کنم. ابوبکر و دیگران واسطه شدند که چنین کارى نخواهند کرد تا عمر را رها ساخت...


از ابن ‏عباس نقل شده که چون فاطمه علیهاسلام مخفیانه دفن شد، این مسأله آبرو و حیثیت حکومت وقت را زیر سؤال برد و اثر منفى در میان مردم گذاشت، لذا آنان در یک شوراى توطئه‏ آمیز به این نتیجه رسیدند که على علیه‏ السلام باید ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح که هوا تاریک است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد.

بدین منظور خالد بن ولید را نامزد این جنایت هولناک نمودند و قضیه را با وى در میان گذاشته او نیز اعلان آمادگى کرد و قرار بر این شد که چون ابوبکر سلام نماز را گفت، بلافاصله این ترور صورت گیرد.
اسماء بنت عمیس، که در این تاریخ همسر ابوبکر بود، از پشت ‏پرده این توطئه را فهمید و جریان را از طریق کنیزش به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید، او بدون نگرانى در مسجد حاضر شد و ملاحظه کرد خالد با شمشیر و آمادگى کامل در کنار او نشست.

از سوى دیگر ابوبکر عواقب این کار را سنجید و نگران عکس ‏العمل مردم و خطر آتى آن گردید، لذا تشهد نماز را چندین بار تکرار کرد و سلام نگفت: سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت: «یا خالد لاتفعل ما امرتک؛ آنچه را دستور داده ‏ام انجام نده» سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد...
على علیه‏ السلام در این هنگام به خالد حمله کرد و شمشیر او را از دستش گرفت و وى را به زمین کوبیده روى سینه ‏اش نشست و خواست او را بکشد. مردمى که حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهند ولى مقدور نشد...

سرانجام ابن ‏عباس او را به قبر پیامبر سوگند داد. با این قسم على علیه ‏السلام خالد را رها کرد...

منابع : بریده هایی از : ناسخ التواریخ - کشف الغمه


نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : چهارشنبه 93/1/6
نظر

 نمی دونم تصاویر تشییع پیکر شهید امر به معروف و نهی از منکر رو دیدید یا خیر. 


کاش فقط این شباهت زیبا و غریبانه در تشییع پیکر بود... که نه... این شباهت بیشتر در غربت و گمنامی بود، گمنامی به معنای اصیل آن!
نه حرفم رو پس می گیرم... غربت آن بیشتر بود، تازه شهدای گمنام مورد تحسین قرار می گیرند، وقتی پیکرشون پیدا میشه و پا میذاره توی شهر، ولی این شهید گمنام، برادر علی خلیلی اینقدر مظلوم بود که به قول خودش "یک آقای مسئول ریشو و تسبیح به دست" و بسیاری از اطرافیان هم او را برای کاری که کرده بود سرزنش کرده بودند.
بله... شاید شهدای گمنام غربتشون به این جمله ها ختم بشه که از کجا معلوم این شهید ایرانی است و...، اما غربت علی به این هم ختم نمیشه که بعضیا میگن کی گفته ایشون شهید شده... 
غربت علی خلیلی و امثال ایشون، اونجاست که از اصل وجودشون توی غربت هستند، شهدای زنده ای که ظاهرشون خار چشم بعضی هاست، همون ظاهر ساده ی بسیجی، لباس طلبگی و یک مقدار ریش و ... 
البته بحث این چیزای ظاهری نیست ها! بحث داشتن ایمان و تقواست، بحث داشتن غیرت و حیاست. بحث بندگی خداست.
این روزها بعضی از مردان و زنان این شهر بزرگ و ویران از درون ! خیلی بی غیرت شدند، خیلی بی حیا شدند، خیلی از انسانیت فاصله گرفتند، آنقدری که اگر جلوی چشم شون به ناموس همسایه شون توهین و تجاوز بشه، میگن شهر قانون داره، پلیس داره... 

بماند امر به معروف کردن و نهی از منکر کردن... بماند بی غیرتی اونهایی که دختر و همسرهاشون با لباس های... پا میذارن توی شهر و لرزه به ایمان جوون ها می اندازند.
بله این روزها غربت علی خلیلی ها به سه چهارتا چاقو و دشنه خوردن ختم نمیشه، به شهید شدن ختم نمیشه، دشنه و چاقو تازه قسمت خوب ماجراست، چراکه موندن توی چنین شهری از روزی صدبار شهید شدن سخت تره... 
بله زنده موندن خیلی سخت تر از شهادت شده این روزها، مگه همین چند روز پیش نبود که علی خلیلیِ زنده با دست خودش برای امام خودش نامه نوشت و از دردها دردِدل کرد؟ 
مگه همین چند روز پیش نبود که علی به آقا گفت که این دردهای من در مقابل دردهای شهدا عددی نیست... مگه دردهای علی توی اون نامه دغدغه ی غیرت و مردونگی نبود؟ مگه دردهای علی از زخم زبون مردم ترسو و سست ایمان نبود؟ 
علی یکی بود از هزار شهید گمنام و غریب که زنده زنده توی این شهر ویران از بنیان، قدم می زدند و زخم می خورند از بی غیرتی مردهایی که زن و دخترهاشون لرزه به تن ایمان و تقوای جامعه می زنند. 
علی شهید گمنامی بود که به نمایندگی از این همه شهید  گمنام شهر ما، رفت تا به امام زمان(عج) خودش پیغام و شکایت ما رو ببره، شکایت از غربت و گمنامی ولی، شکایت از غربت و گمنامی دین و ایمان، شکایت از غربت و گمنامی خودشان...
علی جان، شهادت و غربتِ گمنامی گوارای وجودت، تا نام جاوید تو باقیست، تا بی غیرتی هست، ما نیز تا پای خون، پای ایمان و غیرت و ناموسمان ایستاده ایم...